کلمات مربوط به آسیب دیدگی جراحت

I was wrestling and my arm was dislocated.

من داشتم کشتی می گرفتم و بازویم از جایش در رفت.

He was near-sighted, so wore glasses.

او چشمانش نزدیک بین بود بنابراین عینک می زد.

She had skin cancer and she was hospitalized for two month.

او سرطان پوست داشت و برای دو ماه بستری بود.

It was obvious he had a fight. We could easily detect it from his bruises and his bleeding nose.

واضح بود که دعوا کرده بود. ما به راحتی می توانستیم از روی کبودی هایش و بینی خونینش بفهمیم.

To prevent blood pressure we should cut down on eating salt.

برای پیشگیری از فشار خون باید میزان خوردن نمک را کاهش داد.

He cut his hand, that’s why he put a bandage on his wound.

او دستش را برید. برای همین است که پانسمان روی زخمش گذاشته است.

dislocated 

از جا در رفته

break

شکستن

in plaster

در گچ

cut 

بریده

bruised 

کبود 

swollen

متورم 

bleeding

در حال خون ریزی

wound 

زخم

put a bandage on

پانسمان کرد

hair is falling out

ریزش مو

injection

آمپول زدن

near-sighted

نزدیک بین

far-sighted

دور بین

blurred

دیدم تار

hearing aid

سمعک 

go on a diet

رژیم داشتن

hospitalized 

بستری شدن

Injury

آسیب دیده

scratch

خش افتادن

Scar

جای زخم

Blister

تاول

Limb

لنگ زدن

Deaf

کر

Blind

کور

Blood pressure

فشار خون

Skin Cancer

سرطان پوست

Prevent

جلوگیری کردن

Infectious

عفونی

Heal

بهبود یافتن

Symptoms

علائم بیماری